عاشقانه

،............................................ . ......

عاشقانه

،............................................ . ......

...... ..... ...،............

منوی بلاگ
آخرین نظرات
  • ۱۵ آبان ۹۴، ۱۰:۱۷ - Afshin ♪♫
    Like

۲۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

دلتنگت که می شوم

تکه ای از من

شعر می شود 

به روی دفترم.


خاطرات مچاله شده ی دیروزهایمان

دست وپا می زنند

و قلمم بی اراده از تو می نویسد.


دلتنگت که می شوم

حس پرواز در وجودم

بال بال می زند

و فقط تو را می خواهم.


دلتنگت که می شوم

چشمانم به وسعت ابر بهار

می گریند.


دلتنگت که می شوم...

و من همیشه دلتنگ توأم.


هر لحظه اه لانه میگشم هر لحظه نمیدونم چکارکنم فکر کردن به تو شده نفس گشیدنم الان تو فکر اینم الان کجای داری چکار میکنی ساعت 12:45دقیقه چرا هنوز نمیای چرا چیزی درست نمیکنی برای اومدنت چرا هنوز نمیرسی چرا هنوز پیش اون پست فطرتی شایدم دار براش غذا درست میکنی شایدم نشستی کنارش خدایا اخه تومال منی چرا اخه خدایا چرا اینجوریه اونی که هی میگه میام میام کاری نمیکنه فقط حرف میزنه فقط منتظر شرایط هایش اصلا نمیاد تصلا کار نکرد فقط بهم میگه میاد دل منو خوش میکنه چقدر درد دارم دارم نابود میشم بخاطر کسی که تواغوش یکی دیگه هست خدایا دیگه نمی تونم دیگه زنده زنده بودن ندارم توی دنیای که دلخوشیم یک نفر بود ارزوهام شد یک نفر عشق دوست داشتنم شد یک نفر دعام شد یک چیز اشکاهم شد بخاطر یک نفر خدایا دیگه سخت برام هیچی ندارم که بخاطر بمونم اونی که میگه میام میام دارم کمکم میفهمم اونجا برای یکی دیگه مرده نشسته و هی اینو این زمان مکان اینجور اونججور بهانه میکنه خدایا تو خودتت شاهدی دیگه جون ندارم ندارم سمجانگو اگه حرفامو میفهمی که نمیفهمی درد زیاد خیلی زیاد که اونجوری دراز گشیدی مخونی خیالتم نیست اینجا یکی شب روز با اه اشگ فقط برای تو میگذرونه تحمل درد هام انقدر زیاد شده نفس گشیدنم برام سختر شده گاش حال منو داشتی تا میفهمیدی چی میگم سمجانگو فقط بهم زنگ بزن دیگه تموم شدم

سلام س جانگو امروز چهارشنبه هست ظهره من همینجوری نشستم به تو فکر به توی که اصلا خیالت.نیست میدونی چقدر دلتنگتم نه زنگ میزنی نه هیچ خبری از خودتت بهم میدی نه میگی اومدی نه میگی داری میای این سه روز گذشت ولی باز تو هنوز نیومدی چقدر خوشحال شدم سه روزه میای وهمه چیزی رو درست کردی من تو هم میرسیم ولی انگار همه چیز فقط تا یک حرفه قلبم از وجودم داره میاد بیرون خدای .اخه چرا اینجوری میکنی هان چرا چرا من شب روز دارم میسوزم ولی تو این خیالتت نیست گاش یک خبری بهم میدادی از خودتت اگه اومدی داخل وبلاگ رو خوندی بهم زنگ بزن بخدا دیگه نمی تونم این وضعت رو تحمل کنم تو رو خدا فقط نشین نگاه کن درست کن همه چیز رو یابهم بگو نمیای قلبم این انتظار تموم کنه دارم دیونه میشم بخدا گاش حالم می فهمیدی


















مرا آرام بخوانید.....

مرا آرام بخوانید.....

تمام نوشته هایم از خـــــــســــــــتــــــــگـــــــی درد میکند. . .

تنهایـــــــــی 

شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...! 

و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام... ツ ツ

تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان.... 

دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس....  

نمیــــفروشــــــــم تنهایی ام را...!!! ツ ツ

این روزها دلم اصرار دارد فریاد بزند؛

اما . . .

من جلوی دهانش را می گیرم،

این روزها مـــــــن حوصله ی خودمم راهم ندارم ..


سلام امروزم داره ساعت میگذره و من بیادتت نفس نفس میزنم کجای حالت خوبه من زنگ زدم به مامانت چون تحمل دیگه نداشتم الان دو روز میگذره خودمو نگهداشتم به مادرت نزنگم که فردا تو داد بیدا کنی ولی دیگه نمی تونم این بی خبری رو تحمل کنم خدایا خسته من زنگ میزنم چون بیشمار حالم بده اونم فقط بخاطر تو باید یک خبری ازش بگیر تمام روز خوابیدم که تو خواب به این اون زنگ میزنم که حالتو بهم خبر بدن تمام روز بهت فکر میکنم تمام وجودم پره از درد این دوستداشتن منو نابود کرد گاش تو هم بفکر بودی که یک خبری از خودتت بهم میدادی چون نفسم داره از وجودم درمیاد اخه تو انگار برات فرقی نداره حال من چقدر بهت گفتم بهم از خودتت خبر بده ندادی چرا چرا اگه میای وبلاگ مبخونی که میدونم نمخونی چون برات ارزش ندارم چی می نویسم ولی گاش از سر گرمی بیای بخونی که من دارم جون میدم یک زنگ بزن منتظرم

سلام امروزم داره ساعت میگذره و من بیادتت نفس نفس میزنم کجای حالت خوبه من زنگ زدم به مامانت چون تحمل دیگه نداشتم الان دو روز میگذره خودمو نگهداشتم به مادرت نزنگم که فردا تو داد بیدا کنی ولی دیگه نمی تونم این بی خبری رو تحمل کنم خدایا خسته من زنگ میزنم چون بیشمار حالم بده اونم فقط بخاطر تو باید یک خبری ازش بگیر تمام روز خوابیدم که تو خواب به این اون زنگ میزنم که حالتو بهم خبر بدن تمام روز بهت فکر میکنم تمام وجودم پره از درد این دوستداشتن منو نابود کرد گاش تو هم بفکر بودی که یک خبری از خودتت بهم میدادی چون نفسم داره از وجودم درمیاد اخه تو انگار برات فرقی نداره حال من چقدر بهت گفتم بهم از خودتت خبر بده ندادی چرا چرا اگه میای وبلاگ مبخونی که میدونم نمخونی چون برات ارزش ندارم چی می نویسم ولی گاش از سر گرمی بیای بخونی که من دارم جون میدم یک زنگ بزن منتظرم

سلام عزیزم دل من  خیالب نگران حالتم بخدا 


چند بار به گوشی مامانت زنگ زدم ج نداد تا امروز صبح از خواب بیدار شد گفت حالت بهتر شده


ایرانشهر چقدر دیونه شدم برات چرا یک زنگ نزدی بی معرفت خودتت نمی تونستی به سعیده میگفتی


که من از نگران میوردم اینجا عشقم اگه اومدی سایت خوندی یک زنگ بزن مخوام صداتو بشنوم عشقم


بی نهایت نگرانتم دارم جون میدم بخداقسم ولی تو کجای میفهمی اون شب زنگ زدی حالت خوب نبود


سرت داد زدم بخاطر این که توی نگرانی بودم از اینکه کنارت نبودم تواغوشت بگیرم عشقم میدنی چقدر


گریه کردم تو گفتی از دوباره میزنی نمیزنگید چند روز بخاطر تو روزه بودم عشقم اگه منو یادتت نرفته


بهم زنگ بزن که اینجا داره یکی جون میده ای خدا کی میشه من کنار تو باشم س جانگو تو رو خدا


همه چیز