عاشقانه

،............................................ . ......

عاشقانه

،............................................ . ......

...... ..... ...،............

منوی بلاگ
آخرین نظرات
  • ۱۵ آبان ۹۴، ۱۰:۱۷ - Afshin ♪♫
    Like

سلام نامرد دیدی مینویسم نمیای نمخونی و چیزی نمینویسی دیدی تمام حرفات یک کشک بود دیدی حتا حاضر نیستی تکونی بخوری برای اومدنت فقط بخاطر دیگرون من خودتت رو فدا کردی و میکنی فقط فهمیدم تو یک حرفیک حرف قشنگ که هیچ وقت واقعی نمیشی گاش میدونستی چی میگشم گاش میگشیدی تا میفهمیدی تا فقط حرف واسی من نمیزدی واقعا کاری میکردی همان طور که خیلیا هم خواستن جونش رو هم دادن گفت مرگ بهتر از این که کنار دیگر باشیم اما تو برعکس تو میگی نمیرم بمون برای دیگری دنیا همینه هرکسی خودش نشون میده توهم خودتت رو نشون دادی قضاوت نمیکنم دارم میبینم اره میدونم شرایط رو میبینم شرایطتت رو ولی تو می تونستی بیای ولی خودتت مقصر نشون نده می تونستی به من خر میگفتی میترسم بمیرم چقدر به حرفایت میخندم که چطور این حرفای بچگانه ات باور میکنم تو حاضری روزات کنار دیگری بگذره ولی نمیری باش عشقم امروز اینارو می نویسم چون خیلی پرم تو کجا حال منو رو میفهمی اون قبلا کسی دیگه بودی با اشک من اشک میریختی با اه من اه میگشیدی حالا شدیکی که فکر خودشه بس انتظار ندارم ولی این قلب کثافتم خیلی انتظار ها داره ازت نمیدونم چرا همه ای دنیای لعنتی رو فقط تو رو میبینم نمیدونم چرا شبا تا خوابم ببره بهت فکر میکنم صداتت میکنم خراشی رو بدنم بی افته اسم تو رو صدا میکنم مربض ب

از مترسکی سوال کردم، آیا از ماندن در مزرعه بیزار نشده ای؟

 

پاسخم داد و گفت: در ترساندن و آزار دیگران لذتی بیاد ماندنی است.


 پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم.


اندکی اندیشیدم و سپس گفتم: راست گفتی من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم.


گفت: تو اشتباه می کنی، زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد، مگر آن که درونش از کاه پر شده باشد.



ߌ

"دوستت دارم" را

در دستانم می‌چرخانم

از این دست به آن دست.

پس چرا

هر وقت می‌خواهم

به دستت بدهم نیستی؟


چرا اینجا نیستی

تا "دوستت دارم" را

از جنس خاک کنم،

از جنس تنم،

و با بوسه بپوشانمش بر تنت؟

بگذار "دوستت دارم" را

از جنس نگاه کنم

از جنس چشمانم

و تا صبح به نفس‌های تو بدوزم.

نگارم رفتنت دیوانه ام کرد...

هوای دیدنت پروانه ام کرد...

 

شدم آواره تا یابم نشانت...

هوای هجر تو بی خانه ام کرد...

  

دلم می از نگاهت نوش می کرد...

فراقت راهی میخانه ام کرد...

 

نگشتم مست هرگز از شرابی...

می چشمان تو مستانه ام کرد...


رفیقم عشق بود و خاطراتت...

جدایی همدم پیمانه ام کرد...

 

دلم آباد بود از وصلت ای یار...

ولی هجران تو ویرانه ام کرد...


به عاشق گفت عاقل کس شناسی؟

بگفت او از همه بیگانه ام کرد...




اشکهایت را غلاف کن..

برای چه کسانی اشک میریزی ؟؟؟!!!!

بیاد چه کسانی خودت را مهمان غم میکنی؟؟؟!!!

اینجا آدمها تیغ هایشان را برای بریدن سرت آماده کرده اند...

کافیست یکذره دلشان برنجد..

کافیست یک قدم پایت راکج بگذاری...

    لهت میکنن،،،، 

          خودت را..

              غرورت را...

                    دلت را...... 

                        احساست را...

غلاف کن اشک هایت را همه اینجا بفکرخود هستند... 

       تو بیگانه ای.... 

              دلمو خیلیا شکستن ،،،،،

                  کاش آدما کمی بااحساستر بودن...


.درد داره...😿 موقعی که هنوزم دوسش داری امّا نبایَد به رویِ خودت بیاری...💔 موقعی که میخوای مِثه قبل شی امّا نمیشه...🔙 موقعی که یادِ کاراش میوفتی و یه لبخند میاد گوشه یِ لَبِتْ...💋👧 موقعی که دل یه چیز میگه و عقل یه چیزِ دیگه...💖 موقعی که نمیدونی کُجایِ زندگیشی...🏡😞 موقعی که اون برات جذاب ترینه...♣ موقعی که بایَد ازش ناراحت شی امّا نمیتونی...❌ موقعی که میدونی بهت پیام نمیده...💬امّا با هر زنگ و اس ام اس نفسِت بند میاد...👑 موقعی که بهش نیاز داری...🚸 ولی نیست...🚷 . .
آنقدر شعر نوشتیم من و تنهایی تا که مهتاب به من گفت تو هم با مایی گر چه دوری ز تماشای نگاهم دل دریایی من دیده تو هم اینجایی تا سحر حرف زدیم از همه خوبیها محو گیسوی تو و مات رخ زیبایی سینه ام خانه چشمان تو گر خوابت هست همه قامت من گشت پر از لالایی نفسی مانده به صبح است...دلم می گیرد گر به پایان برسی، آه...شب رویایی...
. . . من از احساس لبریزم... دمی با باد میرقصم... گهی غمگین و تاریکم...گهی بارانی ام، خیسم... و گه گاهی به یاد عشق... تمام غصه ها را برگ می‌ریزم... نفسهایم اگر سرد است...تمام برگ هایم گرم و تب دار است... چو آتش رنگ های سرخ و نارنجی به تن دارم... گهی یک قاب رویایی میان کوچه باغی ساکت و غمگین... گهی یک منظره در دستهای آن خیابانی...که نم دار از حضور خیس باران است... نگو پاییز دلگیر است افسرده...که در آن وصل و هجران هر دو زیبا است و رویایی... منم
اَهلِ نَماز میشَوَم، جُمله نیاز میشَوم سوی حِجاز میشَوَم "باز مُقابِلَم تویی" باده ی ناب میشَوَم، شِعر و کِتاب میشَوَم یِکسَره خواب میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی" هَمرَهِ موج میشَوَم، راهیِ اوج میشَوَم فوج به فوج میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی" سایه ی ماه میشَوَم، دَر تَهِ چاه میشَوَم راهیِ راه میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی" توی رَواق میشَوَم، کُنجِ اُتاق میشَوَم بَسته به طاق میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی" اینهَمه مَرد میشَوَم، مَخزَنِ دَرد میشَوَم ساکِت و سَرد میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی" اَز هَمه دور میشَوَم، نقطه ی کور میشَوَم زِنده به گور میشَوَم،"باز مُقابِلَم تویی" هَمدَمِ خار میشَوَم، بی کَس و یار میشَوَم بَر سَرِ دار میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی !

ی

دارم گریه میکنم مثل یک دیونه برات بغضم هنوز گرفته و هنوز تو هرچیزی هرچیز منو یادتت میندازه تو اوج درد قلبم رو توی درد میترکه

باز دارم می نویسم فقط بیاد تو توی که میدونم این ساعت و این ثانیه اصلا بفکرم نیستی دارم می نویسم که بی تو چقدر درد دارم وچقدر زجر میگشم و چقدر دلتنگتم شب روز توی فکر تو و یک درد بزرگ نبودتت قلبم رو از تهه خفه میکنه یک بغض یک اه و یک لانه چقدر سخته بی تو هر روز تاریخ رو چک میکنم کی اون روز میاد تو تو همه چیز رو رودرست کنی عشقم چقدر داغونم خیلی داغونم بخدا 24ساعت تو اتاقمم به دیواره ها خیر شدم و چشمامم بیشتر وقت ها خیس این روزها حتا ثانیه به حای تک تاک  اسم تو رو برایم صدا میزنن نمیدونم چرا اینجوری شدم نمیدونی چه دردی میکشم نمیدونم همش بخاطر تو هستش دیگه تحمل این همه درد برام زیاد هستش مخوام خودمو بگشم راحت بشم بمیرم دیگه این همه درد نگشم نفسکو

چقدر انتظار لحظه ها رو میگشمازت کوچکترین خبری بشه ولی هیچ خبری حتا کوچکترین خبری ازت نیستت    گاشاینجوری نمیشود گاش زوتر بیای همه چیز درست بشه عشقم دیدی وبلاگ زدم گفتی میای مینویسی ولی حتا خبری ازت نیست سرت با اون گرم شده خیالتت نیست گاش انسان فراموش کار نبودی چقدر دلتنگتم اگه هنوز معنای دلتنگی رو بفهمی هنوز درک کنی هنوز حس کنی گاش یک خبری از خودتت میدادی ولی دنیا لعنتی همینه هنوز بهت امیدارم که میای عشقم اگه میدونستم میای چیزی مینویسی بیشتر می نوشتم ولی تو نمی نویسی