الان ساعت 6 هستش نفسکو ومن توی فکر تو باز دار گشیدم بهت فکرمیکنم دیشب از فکر کردن بهت سیر نشدم
تو فکر کردن خواب برد نفسگو چقدر دوستدارم و چقدر دلتنگتم نمیدونی بخدا نمیدونی من این روز های لعنتی رو
چطور شب روز میکنم با یک بدبختی تا تو بیایوخوشی هام شروع بشن نفسگو دوست دارم
اینجا من اسم تو رو به اسم دیگران صدا میزنم تو خودم دنیا دنیا باتو حرف میزنم وقتی گریه هام شروع
میشن فقط اسمتو صدا میکنم میگم ....جان کجای
عشقم حالم هر روز از روز قبلش بدتر میشه تو چرل کاری نکردی برای برگشتنت فقط منتظری
نمیدونم شاید تو اون عشق اون اغوش گشیدنای محکمت او نگاه پر پر عشقت اون کسی که ازمنه دیگه
سرد شدی و عادتت کردی چون اگه متل من میبودی محال بود اونجا اروم بگیر زمین اسمان رو
بهم میدوختی برای کسی یا چیز صبر نمیکردی میومدی نمیدونم ..جانگو تو روخدا زو دبیا سال داره
تموم میشه قزارهامون خداکنه یادتت دوباره راه رو اشتباه نری بخدا خیلی
خستم از نبودتت دار جونم در میاد نیست یک روز ببینمت یک هفته با دیدنتت انرژی بگیرم
خدایا چکارکنم